السلام علیکم، پښتو ویکیپېډیا ته ښه راغلئ! موږ تاسو ته د پښتو ويکيپېډيا د نوي غړیتوب ترلاسه کولو مبارکي وایو او هرکلی مو کوو. موږ (د پښتو ويکيپېډيا ټيم) دلته ستاسو د همکاریو هیله من يو، او هیله لرو چې وکولای شو په ګډه پر دې پروژه کار وکړو. د لوړو څلورو بکسونو څخه چي هره پوښتنه لرئ، نو پر هغه بکس کليک کړئ تاسو به مرسته ترلاسه کړئ، ډاډه اوسئ له تاسې سره به خامخا مرسته کيږي.

--عثمان منصور انصاري (خبرې اترې) 02:25, 15 جولای 2015 (UTC)

شهيد سيد نور (جاويد) یاداشتی از فیصل رحیم

سمول

شهيد جوان و مجاهد قهرمان و قوماندان دلير ما سيد نور(جاويد) در سال ١٣٤١هـ ش در قريهء ترنگ ولسوالى عليشنگ ولايت لغمان در يک خانوادهء روحانى و متدين و شيفتهء اسلام بدنيا آمد. خانواده يى که ميتوان مبارزه در راه حق را از علائم مميزهء آن به شمار آورد و قربانى در جهت اعلاى کلمه الله و اقامهء حکومت اسلامى را از مشخصات عمده اش محسوب کرد، تا آنجا که در ظرف هشت سال از عمر انقلاب اسلامى، گلهاى حيات يازده تن از افراد اين فاميل بشمول رجال و نسوان پرپر شد تا بوستان جهاد خوشبو تر گردد و گلزار شهادت رنگين تر و باغ انقلاب اسلامى عطرآگين تر شود.والدگرامى اش مولوى عبدالله مشهور په گل اخندزاده شخص متدين و مبارز و از علماى برجستهء کشور بود که همگى بوى آشنايى کامل دارند.

جاويد در سال ١٣٤٨ هـ ششامل مکتب ابتدائي اسلام آباد ولايت لغمان شد و با حصول درجات ممتاز شش سال ابتدائى را در ١٣٥٣هـ ش بپايان رسانيد، و از آنجا که عطش علمى به ارث برده از والد ماجدش فرو ننشست لذا راه کابل را پيش گرفت و در سال ١٣٥٤ شامل مکتب متوسطه کارته سه شد و بعد از بسر رسانيدن موفقانه دوره متوسطه، دورهء ليسه را نيز در سال ١٣٥٩ در ليسهء حبيبيه بپايان رسانيد.اين دو دورهء تعليمى براى جاويد ايام درگيرى با دست پروردگآن بى ايمان روسى و مزدوران کثيف و وطن فروش ماسکو و ساير ملحدين نيز بود، وى مکتب را پيش از اينکه يک کانون علمى بداند، يک ميدان مبارزه قلمداد مى کرد. و با منطق رسا و دانش و بينش اسلامى آموخته از پدر دانشمندش کمونست هاى بى وطن و خدا ناشناسان مزدبگير مکتب الحاد را در ميدان مباحثه و مناظره شکست فاحش ميداد.

در سال ١٣٥٧ هنگاميکه جواسيس تربيه شده مسکو با يارى مشاوران و طياره هاى روسى دست به کودتا زدند، و روسها با سرنگون کردن داودخان، مزدوران فرمانبردار ترى را بکرسى وى شاندند، در سرلوحهء پروگرامهاى الحادى و برنامه هاى استعمارى شان از بين بردن علماء و دانشوران و چيز فهمان کشور قرار داشت، و باز درجهء اول همان علما و دانشمندانى که سالها با پلان هاى شوم ماسکو در جهت اشغال تدريججى ميهن عزيز ما بمبارزه برخاسته بودند و جرائم و جنايات روسها را در ابعاد مختلفى براى مردم خود تشريح مى دادند، و مولوى عبدالله پدر دانشمند واجد به همين جرم در نخستين روزگاران سياه کودتا يعنى در ماه اسد ١٣٥٧٦ گرفتار و بعد از شکنجه و تعذيب وحشيانه توسط دژخيمان روسى در ماه دلو همان سال جام شهادت را بسان هزاران عالم و دانشمند و جوان، بسر کشيد. اين اولين تاج افتخار بود که بر سر اين فاميل مجاهد با دست شهادت گذاشته ميشد و بر قاطعيت و عزم متين ايشان براى مبارزه عليه الحاد سرخ و استعمار پليد کمونيزم مى افزود. و تاج افتخار ديگرى از ياقوت سرخ شهادت بر تارک اين خاندان فداکار در سال ١٣٥٩ هنگامى گذاشته شد که محمدافضل جاهد برادر جاويد شهيد در ولسوالى قرغه يى جام شهادت را نوشيد و در جمع پروانگان جانباز مشعل حق و حقيقت پيوست. جاويد قهرمان يازدهمين شهيد اين فاميل مبارز و مظلوم و يازدهمين تاج افتخار پرتارک آن است، که با خون گرم خويش نهال پربار انقلاب اسلامى را آبيارى مى کند و راه نجات و پيروزى و قهرمانى را به همسنگرانش و بازماندگانش ترسيم مى نمايد. جاويد شهيد در سالهاى ١٣٥٨ و ١٣٥٩ به فعاليت هاى در رابطه با جهاد افزود و در روشنى مشعل پرسوزى که شهادت پدر و برادرش و شهداى ايثارگر انقلاب اسلامى را بر افروخته بود، منزل مقصود را نزديک تر ديد و قدم را رساتر و مصمم تر برداشت. وى بعد از فراغت از ليسه، امتحان کانکور را طى کرد و شامل پوهنحى طب ننگرهار گرديد، ولى قبل از آنکه بدرس آغاز کند، احساس کرد که فعاليت هاى سرى اش کشف شده و حکومت ملحد و مزدور در نظر دارد، وى را دستگير نمايد لذا چاره يى جز اين نديد که راه هجرت در پيش گيرد و از راه ديگرى وارد معرکهء خونين حق و باطل گردد.

زمانيکه به پاکستان رسيد در ارتباط به جهاد ولايت لغمان و نظم و نسق امور جهاد به کار ادامه داد، و در پهلوى آن کوشيد با مطالعه پيگير و کوشش خستگى ناپذير سطح معلومات اسلامى خود را بالا ببرد و لسان انگليسى را نيز فراگيرد تا بتواند مسائل و مشکلات جهاد و قربانى ها و عمليات دليرانه مجاهدين و وحشيگرى هاى ارتش سرخ اشغالگر را به خبرنگاران خارجى تشريع کند و آواز ملت مسلمان و مظلوم خود را بگوش جهانيان برساند. و از آنجا که استعداد عالى داشت در خلال يکسال تا آن حد به لسان انگليسى تسلط يافت که مى توانست با روانى و سلاست حرف بزند و بنويسد. وى در سال ١٣٦٢ بدون اجازهء فاميلش با برادر خود احمدخالد که دو سال از وى کوچکتر است، روانه ولايت لغمان شد تا در سنگرهاى خونين و فخر آفرين جهاد بر عليه تجاوزگران کافر روسى بجنگد و از خون شياطين سرخ دشت و دمن را رنگين نمايد. اين هر دو برادر به مجرد رسيدن به لغمان دوش بدوش ساير برادران مجاهد خويش به جهاد مسلحانه آغاز کردند، در عمليات متعددى شرکت نمودند و حملات زيادى برپوسته هاى روسها و مزدوران فرومايهء شان انجام دادند. دشمن حيله گر که در معرکه روياروى با سربازان حق شکست خورده و جز ذلت شرمسارى و سرافگندگى نصيبش نشده است و هميشه کوشيده است که سنگر داران مؤمن ما را با طرح دسيسه هاى مختلف و توسط جواسيس خويش از پاى در اندازد، فرصت را غنيمت مى شمارد و چند تن از گماشتگان خود را که لباس جهاد ببر داشتند، جهت انجام ماموريت شوم و مکارانه يى که مدتها نقشه آنرا مى کشيد گيسل مى دارد... اين چند مزدور که قبلاَ توسط باداران خويش از تنهايى جاويد و خالى بودن قرارگاه از سربازان حق با خبر شده بودند داخل قرارگاه شده و از او درخواست چند لحظه صحبت پيرامون مسائل مهمى را مى نمايد قوماندان جوان موافقه مى کند و با جواسيس نقاب پوش روسى به صحبت مى نشيند بعد از لحظاتى که جواسيس دشمن از خالى بودن قرارگاه مطمئن شده بودند، سرگروپ شيطان صفت ايشان بيکى از افرادش اشاره ميکند وى را با سلاح دست داشته اش به شهادت مى رساند. انالله و انااليه راجعون (فيصل رحيم)