د "د افغانستان کورنۍ جګړه" د بڼو تر مېنځ توپير

Content deleted Content added
د سمون لنډیز نسته
د سمون لنډیز نسته
۱٬۳۵۳ کرښه:
 
هرگاه این جنگ را تحمیلی و یا جنگ داخلی بنامیم ناگذیر تحمیلی که بر روند این جنگ بوده را از پول و رشوه گرفتن نیرو های جنگجوی جهادی ازخارجی ها بدانیم که برای رهبران جنگجویان پرداخته میشد و همچنان نقش وطنپرستانۀ آنان را به حیث مجاهدین راه اسلام ، وطندوستی، آزادی و برادری رد کنیم.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
جنګ افغانستان
 
در تاریخ بشری جنگ زشتترین و پلشتترین پدیده اجتماعی و ضد بشری ست. هیچ جنگی در تاریخ برنده واقعی نداشته، زیرا غلبهء طرف پیروزمند بقیمت خرابی شهرها، تلفات و کشتارها و چه بسا که به بهای زندگی انسانهای غیر نظامی و شهروندان خودی بدست میآید. جنگ زشت است ولی تاریخ بشریت بدون جنگ نبوده چون جنگجویی، خودخواهی، عظمت طلبی و گستره جویی در خون انسانها عجین است که انگیزهء اصلی جنگ را تشکیل میدهند. زمانیکه مقالات سایت زیر را میخواندم بیاد صحنهء یی از یک فیلم هالیوود درمورد روزهای پایانی و فیصله کن جنگ موسوم به «دِی. دَی»[1]- تابستان 1944 افتادم. در آن صحنهء فیلم یک سرباز امریکایی که در ناحیه شیربور فرانسه راهش را گم کرده، سرگردان و دیوانه وار هرسو میدود. دریک لحظه معین او به یک افسر زخمی آلمانی میرسد که بشدت زخمی شده و پاهایش را ازدست داده است. در پیشروی افسر آلمانی یک نظامی کشته شدهء انگلیسی افتاده است. سرباز جوان امریکایی گمراه از افسر زخمی آلمانی با سراسیمگی میپرسد: ما در کجا هستیم؟ آه، خدایا این چه حالت است؟ نظامی زخمی آلمانی با زهرخندی کوتاه و صریح میگوید، من نمیدانم که ما در کجا هستیم و چه میکنیم. مگر یک چیز را میدانم که تو گمراه، من زخمی و این یکی (با اشاره به مردهء نظامی انگلیسی) کشته شده است! بلی این در حقیقت دستآورد هرجنگیست: گمراهی، ویرانی، جنون و کشته ها و زخمیها.
 
اگر از جنگهای تاریخی بیشمار و بویژه جنگهای جهانی بگذریم، در مییابیم که جنگ داخلی افغانستان که از سال 1979 آغاز شده خونینترین و درازترین جنگ داخلی با خصلت منطقوی و بین المللی ست. بنظر من جنگ افغانستان عملاً داری چهار مرحلهء اصلی ست:
 
1- 1979-1991: زمان حاکمیت ح.د.خ.ا. (که خود بدوران حاکمیت جناح باصطلاح «خلق» 1978-1979 و جناح باصطلاح «پرچم» 1980- 1991 تقسیم میشود) که از همکاری مستقیم، همه جانبه و نیرومند اتحادشوروی وقت برخوردار بودند.
 
2- 1992- 1996 حاکمیت مجاهدین در کابل و جنگ شان برای قدرت در پایتخت و ولایات که خونینترین صفحات جنگ داخلی افغانستان را تشکیل میدهد.
 
3- 1996- 2001 حکومت طالبان که پشتیبانی مستقیم عربها و پاکستانیها را با خود داشتند ومقاومت مجاهدین در رأس احمدشاه مسعود.
 
4- 2001- 2013 حکومت کرزی که تحت الحمایهء نیروهای بین المللی در رأس امریکا ست.
 
 
مقاله (و یا اگردقیقتر بنویسم ترجمهء کنونی) در مورد جنگ افغانستان در میان سالهای1980-1991 وبویژه سالهای 1980-1981 است که توسط یک نظامی پیشین مربوط به کندک اول لوای 66 ارتش 40 شوروی نوشته شده است. نویسندهء این مقاله که در صفحهء انترنتی نامش را ذکر نکرده (اگر جایی هم ذکر کرده من برنخوردم) ظاهراً قوماندنی یک واحد کوچک (تولی) را در سالهای 1980- 1981 داشته که سالهای شدیدترین رویارویی ارتش شوروی و گروههای چریکی مجاهدین بود؛ داشته. دراین نبشته نویسنده با صراحت و عینی گرایی از آنسالها و بدبختیهای ناشی از جنگ افغانستان تذکر میدهد.
 
من در زمان کار و تحصیل در اتحادشوروی و سپس روسیه با باصطلاح کهنه سربازان جنگ افغانستان و بازماندگان کشته شدگان ارتش شوروی، خانوادههایشان در شهر ها و محلات گونه گون اتحاد شوروی از آسیای میانه تا سایبریا و از قفقاز تا بیلاروس و اوکرایین تا روسیه تماس داشته و گاه درمجالس شان به نمایندگی از سازمان دموکراتیک جوانان افغانستان و دانشجویان افغانستان در اتحادشوروی اشتراک میکردم. این بازدیدها و ملاقاتها از نگاه روانی هم برای من و هم برای نظامیان برگشته از افغانستان که خودرا با افتخار«افغان » مینامیدند با وجود صمیمیت و همدردی دوجانبه خیلی سنگین و دردآور بودند، چون هر بار یاد رفته ها، کشت وخونها و بیهودگیهای جنگ دوباره زنده و برجسته میشدند. بویژه نزدیکان و خویشان کشته شده گان نظامی همیشه یک پرسش داشتند: چرا، برای چه و برای که این عزیز یکدانهء ما جانش را در افغانستان ازدست داد؟
 
شوربختانه که پاسخ این سؤال تا کنون دقیقاً داد نشده است. بدتر از همه اینست که کسی از تاریخ درس نمیگیرد، درصورتیکه تاریخ بهترین معلم و آموزگار بشریت و در واقعیت نخستین علم بشری ازنگاه تاریخی است. چنانچه لشکرکشی امریکا و ناتو به افغانستان تکرار بدتر تجربهء تلخ اتحادشوروی گذشته بود، که هیچ نتیجهء محسوسی بجز از تقویت طالبان، رشد بنیادگرایی، گسترش کشت و قاچاق مخدرات و نیرومندی پاکستان بمثابهء حامی تروریزم و بنیادگرایی نداشته و اکنون غرب در رأس امریکا برای فرار از منجلاب جنگ افغانستان بهر اقدامی تا مرز برسمیت شناختن طالبان تقلا مینماید.
 
با این کوته سخن توجه خوانندگان ورجاوند را به برگردان این مقاله ویادداشتهای مربوطه ام مبذول میدارم.
 
قابل تذکر میدانم که تبصره ها و توضیحات من با در میان قوسهای بزرگ {} و از خود نویسنده با قوسین کوچک () نوشته شده است.
 
خلیل وداد جولای سال 2013 شهر لاهه هالند
 
AФГАНИСТАН
 
http://www.afganistana.net/cms/top-secret.php برگرفته از سایت:
 
 
در این برگک {تارنما} میخواهم پیرامون واقعیتهای اکنون فراموش شدهء جنگ افغانستان حکایه کنم. ما از این آغاز میکنیم که واژهء جنگ به آن شکلی که در کاغذهای رسمی درج شده وجود نداشته است. تاکنون هیچ سندی وجود ندارد که ثابت کند، ارتش شوروی درمیان سالهای 1980-1981 در خاک جمهوری افغانستان چه میکرده است. بیدلیل نیست که تاکنون هم بعضی عملیات {جنگی} مُهر «محرم» را در پیشانی شان دارند.
 
میپردازیم به برشمردن واقعیتها {فاکتها}:
 
- فاکت یکم: هجوم نیروهای شوروی به خاک ج.د.ا. توسط واحدهایی صورت گرفت که از سربازان ذخیره {احتیاط} تشکیل شده بودند. اینها رزمندگانی از 25 تا 35 ساله بودند.
 
- فاکت دوم: در میانهء سال 1980 امریهء وزارت دفاع اتحادشوروی مبنی برممنوعیت استفاده از سلاح در برابر دسته های اشرار در روستاها (قشلاقها) صادر شد.
 
- فاکت سوم: بار دوم در تاریخ اتحادشوروی هیأت قضات دادگاه نظامی شهر مسکو {بخارج} سفر کرده و به افغانستان- جایی که چند تن جنایتکار ملبس به یونیفورم ارتش شوروی مربوط به قطعه خاص کندک 1 لوای 66 در ولسوالی سرخرود به دخترک 8 ساله تجاوز نموده و سپس او و تمام خانواده اش را نابود کرده بودند، رفت.[2]
 
- فاکت چهارم: تیربارانهای مخالفان جنگی به اسارت گرفته شده رسماً ثبت نمیشد، همچنان که شمارش اسیرانی که در زیر شکنجه ازبین میرفتند، درج نمیشد.
 
- فاکت پنجم: نظامیان شوروی کشته شده را اکثراً شناسایی نمیکردند، چنانچه بعضاً اشتباهاً اجساد کشته شده گان را بخانوادهء نظامیانی که هنوز زنده بودند، میفرستادند. این بدلیل آن بود که سیستمهای حفاظتی، سرد کن وغیره در مراحل نخستین جنگ هنوز وجود نداشت.
 
- فاکت ششم: ثبت و شمار سربازان، خوردضابطان و افسران باصطلاح شرم آوربود. من شخصاٌ شاهد دو واقعه بودم که زخمی شدن افسران مجروح رسماً تأیید نشده است. در حالیکه آثار جراحت مرمی را از دید کسی نمیشد پنهان کرد!
 
- فاکت هفتم: در اوایل به جای نظامیان شوروی کشته، زخمی و بیمار رزمیده در سال 1980 در افغانستان از اتحادشوروی سربازان و افسرانی میآمدند که فرماندهان قطعات شان در وطن میخواستند از شرِشان آزاد شوند. یعنی گسیل به افغانستان نوعی مجازات ناقضان دسپلین بود، نه وجیبهء انترناسیونالیستی.
 
 
ما همیشه برای کشته های ما در افغانستان دعا میکنیم و این منبع الهام زندگان ما ست.
 
 
- فاکت هشتم: در دوسالِ نخستین جنگ مکافات براساس لستهای {تصادفی} صورت میگرفت. حتی زخمیها را برای تقدیر دولتی پیشنهاد نمیکردند. بهترین معیار نزدیکی تقدیرشونده با فرماندهان بود. برعلاوه مدالهای دولتی در برابر چِک، در مقابل چاپلوسی و وفاداری شخصی خرید و فروش میشدند. حتی بعضیها اگر امکان مییافتند، شخصاٌ خود را تقدیر میکردند.
 
- فاکت نهم: در میان سالهای 1980-1981 عملاً همهء خردضابطان و افسران شراب مینوشیدند. %70 آنان دائم- الخمربودند. بعضاً الکُل را با خود به عملیات جنگی میبردند. بنا براین به تعداد ترسوها نسبت به رزمنده ها که به بهانه های گوناگون از شرکت در جبهه خودداری میکردند، افزوده میشد. قاعدتاً اینها کارمندان قرارگاهها (سربازان، کاتبان وغیره) بودند مگر شمار اینچنین افراد در قطعات رزمی {محاربوی} نیز کم نبود.
 
- فاکت دهم: در میان زنان لوا شکل ویژه ی روابط با افسران و خردضابطان وجود داشته و با بعضی از این زنان بنابر توافق شان همخوابگی مینمودند، مگر اکثریت شان این کار را در برابر پول انجام میدادند. بهای خدمت (جنسی) یکباره از 50 تا 100 چِک با ارزش خارجی شوروی بود.
 
- فاکت یازدهم: کنترول بالای افراد عملاً وجود نداشت. شخص میتوانست از لوا برای یکماه و یا دوماه مرخصی بگیرد. اگر کسی رخصتی میگرفت و در سر موعد مقررهِ 45 روز نه بلکه بیش از دو ماه الی سه ماه حاضر نمیشد، کسی متوجه این مسأله نمیشد.
 
- فاکت دوازدهم: با گذشت از مرز در میدان هوایی توزیل (تاشکند) در اتحادشوروی مواد مخدر، اسلحه (بویژه تفنگچه) و دالر انتقال مییافت. گمرک عملاً وجود نداشت. در میدان پهناور بجز از صفوف طولانی تعطیل شده های عربده جو چیزی بنظر نمیرسید. از همه خوشبختتر عملهء چرخبالها (هلیکوپترها) بودند. چون آنها بدون هیچ گمرکی مرز را عبور کرده به افغانستان ودکا، بیر (آبجو) و به اتحادشوروی مواد مخدر، اسلحه و مهمات را انتقال میدادند.
 
- فاکت سیزدهم: از همهء 14.400 کشته و مرده در افغانستان یک سوم آنها از خفقان، بیماری، خودکشی، آتش سوزی و مخدرات مرده و ویا به فیصلهء محاکم صحرایی تیرباران شده بودند.
 
- فاکت چهاردهم: نظر به امریهء ویژه تمام فهرستهای تقدیرشده گان در سالهای 1980، 1981 و 1982 در سال 1982 باطل شدند. فهرستهای تقدیرشده گان سالهای جنگ کبیر میهنی 1941- 1945 اتحادشوروی در بایگانیهای وزارت دفاع فدراسیون روسیه و همچنان از جنگهای دیگر اتحادشوروی پس از 1922 تا کنون حفظ میشوند. این اقدام دولتِ روسیه مبنی بر «پاداش قهرمانانش » گواه بیخبری و عدم مسئولیت روسیه در برابر آنانیست که در میان سالهای 1980- 1986 در آنجا {افغانستان} بودند.
 
- فاکت پانزدهم: به همگان هویداست که پس از جنگهای بیشمار اکثریت سابقه داران این جنگها را با گرمی بیاد میآورند (نه تنها بیاد میآورند بلکه با همخدمتیهایشان ملاقات نیز میکنند). مگر در مورد افغانها { هدف نویسند شورویهایی اند که از کوره جنگ افغانستان گذشته اند و خودرا «افغان» مینامند، مترجم}.[3] این امر صدق نمیکند، چون همه یکدیگر را دیده و میدانند که «کی چه ارزشی دارد».
 
- فاکت شانزدهم: بیش از %70 تقدیر شده گان مربوط به 1987- 1989 اند، زمانیکه شدت جنگها در حد اقل آن بود. این امر با زمان 1980- 1982 که تلفات افراد در حدود %40 تمام تلفات افغانستان در ده سال بوده و به بیش از 4500 نظامی کشته شده میرسد، متضاد است.
 
- فاکت هفدهم: در تاریخ معاصر دولتها این فقط روسیه است که علناً به سرنوشت سربازانش که برای نفوذ سیاسی اش رزمیده اند، تف میکند. هزاران سرباز که در جنگ افغانستان[4] رزمیده اند، فاقد مواظبت پزشکی بوده و خانه بدوش و بیکار میباشند. در این مملکت بحساب قانون فقط سابقه داران {ویترانها} فاقد حقوق اند! برای معلومات: سابقه داران جنگ ویتنام {امریکاییها، مترجم}ماهانه 1000 دالر دریافت میکنند؛ روسیه 1000 روبل، 30 برابر کمتر! بدتر از روسیه وضعیت سابقه داران در لاتویا، استونیا، گرجستان، تاجیکستان وغیره است. در آنجاها عملاً حقوقی وجود ندارد. مگر، آیا روسیه وجایب و مسئولیتهای اتحادشوروی را بعهده نگرفته است...؟
 
- فاکت هژدهم: معتادان نظامی مواد مخدر (قاعدتاً افراد عادی که دسترسی به دارو دارند) پرومیدول ( وسیله یی که هنگام زخمی شدن برای کاهش درد استفاده میشود) را برای از بین بردن علایم ترس با زرق آن در رگها بکار میبردند. مگر تعداد معتادان به این ماده از شمار خارج بود. کسی چرس {حشیش} را با خرید از افغانها میکشید، کسی وابسته به هیرویین شده بود. بهر حال اساس اعتیاد به مواد مخدر در روسیه در افغانستان در سال 1980 گذاشته شد.
 
- فاکت نزدهم: تعویض نخستین تفنگهای فرسوده بعلت استفاده زیاد در لوای 66 در پایان سال 1980 (نوامبر- دسامبر) صورت گرفت. در قطعهء من عملاً همه اسلحهء خود کار آلِش (تعویض) شد. از سلاحهای اتومات چنان استفادهء بیحد شده بود که بعلت فرسودگی میلهء تفنگها امکان استفاده از آنها نبوده و مرمیها خلاف هدف بهرسو پراگنده میشدند (انقطاع مینمودند).
 
- فاکت بیستم: جنگ افغانستان یگانه جنگ در تاریخ جهان است که حتی اکنون با گذشت بیش از 20 سال از آن، واضح نیست – برای چه؟ ما در آنجا بودیم. بخاطر چه ما در آنجا کشته شدیم. ولی مانند همه جنگهای غیر عادلانه، درست از همانجا زوال دولتی آغاز شد که اتحادشوروی آغازگرش بود.
 
- فاکت بیست ویکم: در جریان دوسالِ جنگ تلفاتِ کندکِ 1 ما چنین بود: کشته شدگان با زخمیها و بیماران و مجازات شده گان جمعاً 200 نفر از تشکیل 350 نفرهء آن. از افسران و خردضابطان کشته شده از دریم بریدمن شورنیکوف، دریم بریدمن سالکوف و تورن شاتسکی یو. یک خردضابط (که نامش را بیاد نمیتوانم بیآورم) میتوان یاد کرد.
 
- فاکت آخر: یگانه واحد ارتش شوروی که عالیترین نشان تقدیر برای قطعات ارتش- یعنی نشان لنین را بدست آورد، لوای 66 بود که پس از پنج ماه (جنوری- می 1980) به آن مفتخر شد. تلفات نخستین سال (1980) شامل کشته ها، مرده ها از بیماری، زخمی، معلول، تیرباران شده، مرده از خفقان گازهای سمی، کور شده و غیره، 2.137 نفر بود. چنین تلفات با یک چنین زندگی «سگ وار» در هیچ قطعهء ارتش شوروی نظیر نداشت.
 
تلفات کلی ما از سال 1979 تا 1989 چنین بود:
 
- هواپیما ها: 118 فروند.
 
- هلیکوپترها 333 فروند. سقوط سه هلیکوپتر شامل 2 فروند می 24 را من خودم بچشمان خویش دیدم: سقوط یک هلیکوپتر را که مرمی به دمش اصابت کرده بود در ولسوالی کامه خودم بچشمم دیدم. من اشتباهاً در هلیکوپتر کوماندو {دیسانتیها} نشستم (و با آنها تمام عملیات را درنوردیدم). با اخذ موضع در کوه ما همه دیدیم که چگونه هلیکوپتر می- 24 با پرواز از بالای یک همواری دچار سانحه شد. از دم چرخبال دود بلند میشد. در ارتفاع 200 متری بالای زمین از عرشهء هلیکوپتر دونفر (عمله) خودرا پرتاب کردند. البته که آنها درجا کشته شدند. پس از چند ثانیه هلیکوپتر به زمین خورده نابود شد. یک انفجار و آتش بزرگ. یک هلیکوپتر دیگر هنگام فرودآمدن در عملیات چاردره آتش گرفت. هلیکوپتر که بالای سنگها فرودآمده بود، با اصابت دمش به سنگها بزمین خورده و دریک لحظه مانند گوگرد آتش گرفته منفجر شد. هلیکوپتر سوم در همان چاردره با آتش مخالفان مواجه شده سقوط کرد.
 
- تانکها 147 عراده. یک تانک دربرابر چشمان خودم منهدم شد. بصورت عموم در جریان دوسال شاهد سوختن چندین عراده تانک بودم، مگر این حادثه در ذهنم ماندگار شده است: ما از سرخرود برمیگشتیم و تانک قطار ما به ماین برخورد. انفجار چنان نیرومند بود که قلهء تانک به فاصلهء 50 متری پرت شد. هیچکس از عملهء تانک زنده نماند.
 
- ماشینهای محاربوی و زرهپوشها (شامل بِ. ام. پِ.، ب. ام. د. و بِ.تِ.ار.) 134 عراده. اینها همه روزه یا میسوختند و یا منفجر میشدند. روزی هنگام برگشت از آخرین پوسته های امنیتی شهر جلال آباد ناگهان به هوا پرتاب شدیم. انفجار چنان قوی بود که همهء سرنشینان مانند دانه های قطی گوگرد به بالا پرگنده شدند. خوب شد که روز بود و بخت با ما یاری کرد. ماشین محاربوی ب.ام.پ.-2 بکلی نابود شد ولی افراد همه زنده ماندند.
 
- وسایل آتشزا و هاوانها: 443 میل. دو تا از این هاوانهای 82 ملیمتری ما در جریان جنگ بتاریخ 11 می 1980 در ناحیهء خارِ چاردره گم شدند.
 
- موترهای قوماندانی- قرارگاهی 1138 عراده.
 
- موترهای دیگر کلاً 1369 عراده. در بطریهء ما 12 عراده گاز 66 بود که از آنجمله 6 عراده بدلیل فرسودگی از کار مانده بودند.
 
- زخمیها و معلولان جنگ: 53.753 نفر. در تولی من تلفات 6 نفر ( 1نفر در میدان هوایی جلال آباد خودکشی کرد). 1 تن دیگر معلول شد که سرباز دیدیک بود.
 
- بصورت کل 415.932 نفر از بیماری خطرناک زردی (هیپاتیت) و امراض جهاز هضمی رنج میبردند. از تولی من 6 نفر زردی داشتند که یکی از آنها در شفاخانه مرد.
 
تلفات سالانهء ارتش شوروی از 1979 تا 1989:
 
- سال 1979، 86 تن (منجمله 2 تن گم شده).
 
- سال 1980:
 
جنوری 89 تن،
 
فبروری 108 تن
 
مارچ 154 تن (منجمله 7 نفر گم شده)
 
اپریل 169 تن (منجمله 13 گمشده، 1 زخمی که پسان مرد، 1 اسیر که بعداً به دشمن پیوست!
 
می 186 تن (منجمله 10 گمشده) از جمله 40 تن در منطقهء خار.
 
جون 151 تن (منجمله 1 گم شده، 3 زخمی که پسانتر مردند).
 
جولای 172 تن (منجمله 2 گم شده و 1 زخمی که پسانتر مرد).
 
اگست 212 تن (منجمله 2 گم شده و 2 زخمی که سپس مردند).
 
سپتامبر 131 تن ( منجمله 1 گم شده، 3 زخمی که پسانتر مردند با 6 فرد ملکی).
 
اکتوبر 112 تن (منجمله 3 گم شده و 3 تن زخمی که بعداً مردند).
 
نوامبر 66 تن (منجمله 1 گم شده و 3 زخمی که سپس مردند).
 
دسامبر 93 تن (منجمله 1 گم شده).
 
برعلاوه بتاریخهای نا معلوم 3 نفر (که از جمله 2 تن آن اسیر شدند).
 
مجموعاً در مدت فوق الذکر 1640 نظامی (از جمله 57 گم شده و 39 اسیر که از آنجمله 1 نفر به دشمن پیوست) و همچنان 6 نفر ملکی (شوروی) نامور تلف شدند.
 
کلاً 1646 نظامی و 6 ملکی شناخته شده.
 
- سال 1981، 1298 نفر. 2 تن در جنگ کشته شدند، 1 راننده به ماین اصابت کرد. یک نفر را خودیها هنگام تحقیر فردی جوانتر (با احساس غیرت) کشتند. کسیکه او را کشته بود، دهسال زندانی شد.
 
- تلفات سال 1982، 9481 تن.
 
- // سال 1983، 1446 //.
 
- // سال 1984، 2346 //.
 
- // سال 1985، 1868 //.
 
- // سال 1986، 1333 //.
 
- // سال 1987، 1215 //.
 
- // سال 1988، 759 //.
 
- // سال 1989، 53 تن.
 
 
قابل یاددآوری ست که از ارتش بنابر معاذیری مانند، زخمی شدن، معلولیت و بیماری (که معیوبیت را در قبال داشت) تعداد زیر ترخیص شدند:
 
- گروپ 1 (زخمیها) 672 تن؛
 
- گروپ 2 (معلولان) 4216 تن؛
 
گروپ 3 (بیماران و معیوبان) 5863 تن.
 
شاخصه های تلفات ارتش 40 شوروی از تاریخ 25 دسامبر 1979 تا 15 فبروری 1989 چنین است:
 
- کشته شده گان در نبردها 9661 تن،
 
- فوت شده گان ناشی از جراحت و زخم 2475 تن،
 
- گم شده گان (مفقودالاثر ها) 417 تن،
 
- کشته شدگان ناشی از حوادث (سانحه ها) 1795 تن،
 
- مردگان ناشی از بیماری 833 تن.
 
در افغانستان تقریباً هرروز 5 نفر (نظامی شوروی، مترجم) میمرد.
 
تعداد کشته شدگان بر اساس رتبه:
 
- جنرالها 4 تن.
 
- افسران 2179 تن.
 
- خردضابطان 639 تن.
 
- پرکمشران و سربازان .12.089 نفر.
 
این ارقام از سایت جنرال سمیرنوف او. ای. گرفته شده است.
 
 
سپه سالاران
 
چرا افغانستان سپه سالاری که مردمش تا پایان زندگی به او افتخار کرده به نواده های خود (البته آنانیکه آنها را دارند) از زحمات خستگی ناپذیرش، عملیات انجام داده اش و برخوردهای سنگین محاربوی اش که با چشمان پر حسرت مخاطبان کوچک اش مواجه شود؛- حکایه کنند، را به جهان نداده است؟ هر جنگی قهرمانان خود را برجسته میسازد. حتی اگر این جنگ ... باصطلاح پیروزمند هم نباشد. حتی کمپاین {جنگی} فنلند[5] نیز به جهان و کشور ما سپهداران قهرمان اش را پیش کشید.
 
بیاد میآوریم مارشال توخاچفسکی را[6]. کسی که نخستین بار استفادهء گسترده از تانک را رایج ساخت. گرچه حتی تا کمپاین جنگی فنلند زنده نماند، مگر ایده های او را سپه سالاران آلمانی در جنگ دوم جهانی استفاده نمودند. استعداد ژوکوف[7] در جنگ خالخین گول[8] (این در واقع نخستین رویارویی با اردوی جاپان پس از سال 1904 بود)، شگفت. من در مورد جنگ کبیر میهنی (شوروی) که کشور ما گروهی از با استعدادترین سپه سالاران را به جهان پیش کشید، نمیخواهم چیزی بگویم.
 
مگر در افغانستان[9]
 
جنرال میریمسکی که امروزه زنده نیست؟ من شخصاً تخلص اورا نمیشناسم، گرچه او در همه عملیات انجام شده توسط گروپ جنرالهایش شرکت داشت. در یکی از سایتها به قول یک سرباز برخوردم که اورا «جنرال مرگ» مینامید. با درنظرداشت عملیات انجام داده شده توسط وی میشود گفت که لقبش بیجا نبوده.
 
گورنر جنرال گروموف ؟ جنرال سمیرنوف؟ و دگر کی؟ اکنون چنین است که هرکسی که زیر فرماندهی این یا آن جنرال (یا دگروال) خدمت کرده، میکوشد، استعداد نظامی قوماندانش را تحسین کند. در حالیکه مطابق اوضاع سیاسی رهبری سیاسی کشور گاه این و گاه آن شخصیت را بالا میکشید. مگر با ژرف نگری در تصویر روانی آنها، آنانی که ایشان را بالا میکشیدند، دفعتاً به جایی که واقعاً ارزش آنرا داشت، آنها را پایین میآوردند.
 
باید دانست که افغانستان «سر لشکر»ی را که با کارنامه هایش ارزش لقب سپه سالار را داشته باشد عرضه نکرده است. و دلیل آن چیست؟ ما که جنگیدیم. مدالهای قهرمانی را که نه تنها سربازان (البته پس از مرگ) بلکه مارشالها و جنرالها (زنده) بدست آوردند. مگر کی به آنها سپه سالارِ دوران را میتواند خطاب کند؟
 
آلمانها در زمان جنگ دوم جهانی ازیاد نام جنرالان ما را میدانستند، همانطوریکه سربازان ما نیز نامهای سرداران ارتش آنها را میدانستند. سربازان شوروی نامهای مانشتین وگودریان را میدانستند و سربازان آنها نامهای ژوکوف، روکوسوفسکی وغیره را. بیادداشتن نامهای سپه سالاران مخالف خود یک واقعیت برای شهرت این سرداران سپه است، که چنین نامور باشند. مگر در افغانستان من نام احمدشاه مسعود[10] را همیشه بیاد دارم. ما حتی در همان زمان او را احترام میکردیم. مگر از گلبدین حکمتیار[11] نفرت داشتیم.
 
وی در میان افغانها واقعاً سپه سالار برجسته یی بود (مرادم احمدشاه مسعود است). گرچه او نیز افراد ما را میکشت که این اذعان تلخ حقیقت است و هم آنها را اسیر میگرفت. مگر اسیران را تحقیر و تعذیب نمیکرد. سرشان را نمیبرید. آنان را تیر باران نمیکرد و همچنان او سیاستمدار محیلی بود. مگر افسوس که مردم افغانستان او را نتوانستند حفظ کنند. – اگر او زنده مبیود مناسبات میان کشورهای ما در سطح دیگری قرار میداشت. زیرا او بمثابهء سپه سالار گرچه ما را همچون متجاوزان میدید، ولی کشور ما را نظر به نیرومندی و توانایی آن احترام میکرد.
 
مگر افغانها هیچیک از سرداران نظامی مارا نمیشناسند. برای آنها ما یک کتلهء بزرگ خاکستری شوروی بودیم. و همه اشخاص بدون شخصیت! و همه بخاطر آن که جنگی آنچنان وجود نداشت، چیزیکه تاریخنویسان کنونی و کشورشناسان ادعا میکنند (گرچه من میتوانم اشتباه کنم، چونکه تاریخدانان کنونی حقایق آن جنگ را آنچنان که بود بتصویر میکشند، برعکس تصور آنانی که فرماندهی جنگ را در آنجا عهده دار بودند).
 
مگر جنگ (بهر شکلی که باشد) باید قهرمانان خود را تقدیر کند. قهرمانان را نظر به موقف شان، نه براساس فیصلهء بالا، بلکه قهرمانان واقعی را که عملاً با دلاوری قهرمانی خویش را تثبیت کرده اند. شجاعتی که در سده ها ماندگار میشود. مانند آنچه در جریان جنگ کبیر میهنی و. تالالیخین با سوق هواپیمای آتش گرفته اش به سوی فاشیستها انجام داد. یا آنچه گاستیلو کرد. چون نسل کهن به آن که من تعلق دارم، در قهرمانیهای آنان رشد نمود. و هیچ دولت جدید نمیتواند نامهایشان را {از لوح تاریخ} بزداید. چون واقعاً آنها همه شجاع بودند.
 
و واقعیتها که ماندگار و نا متغییر اند، همه بدور از ساختارهای سیاسی میباشند. من در اینباره در برگهای دیگر این تارنما با تفصیل خواهم نوشت، که چگونه افراد مدال و نشان دریافت میکردند. ولی در این برگ- فقط یک چیز را میخواهم، پاسخهایی را میخواهم دریافت کنم که انتظار دارم. بلی، حتی بشکل پاسخهایی آنانی که در آنجا بودند، بناً هدف و بهره از این تارنما بصورت کل کاری و عملی ست.
 
ولی چرا افغانستان حتی یک قهرمان خود را نیز پیشکش ننموده؟- قهرمانی که همهء کشور به آن ببالد. کشوری که از ویرانی و جنگ خسته شده و راهش را در عصر نوین میخواهد پیدا کند.
 
زیرا در این مرحلهء سیاسی افغانستان قهرمانان جدید کشور نوین عرض اندام خواهند کرد. مگر تاکنون آنها وجود ندارند! چرا؟
 
من بحیث افسر سابقه دار ارتش شوروی میخواهم با علاقه پاسخی دریابم (زیرا صادقانه اگر بگویم) من آنرا میدانم و میکوشم در برگهای این تارنما پاسخ را برای خودم پیدا کنم. میکوشم پاسخ صریح و صادقانه بدهم. میخواهم در هرحالتی هرچیز را به اسمش بنامم. راستش این کار همیشه دردآور است!